سفارش تبلیغ
صبا ویژن

dARk ARt

Emma watson

    نظر

شرمنده شدن امای مشهور: سوتی های اما واتسون از زبان خودش

مصاحبه مجله Creme با اما واتسون:

× در اولین روز اردوی مدرسه ما باید می رفتیم کیفهامون رو که از اتوبوس بیرون گذاشته بودن پیدا می کردیم و در کمد مخصوص خودمون میذاشتیم. کیف من یکمی بزرگ و سنگین بود و منم انداختمش رو شونه ام و برگشتم به اتاقم. بعدشم برای رفتن به یه گردش همگی برگشتیم به محلی که اتوبوس اونجا بود. من یه ذره دیر اونجا رسیدم. بخاطر همین دنبال یکی از دخترای همسال خودم گشتم که یه جفت از لباس زیرهام رو بدم به اون که یه جایی قایم کنه و همچنین بپرسم که کیا اومدن. یکی از دوستام که چشمش به لباس زیرها خورده بود از یه دختری پرسید: اینا مال تو نیست لیزا؟ منم بدون فکر گفتم: نه!!! البته فکر کنم همه از سرخی صورتم فهمیدن که اون لباس زیرا مال من بودن.

×یه روز من تنها خونه بودم و داشتم تکالیف هنر مدرسه ام رو انجام میدادم و همزمان NZ Idol هم میدیدم. همونطور که داشتم تکالیفم رو بررسی میکردم شروع کردم همراه با Rosita آواز خوندن و صدای اومدن برادرم رو نشنیدم. بدیش این بود که اون 2 تا از دوستانش رو هم با خودش اورده بود و یکی از اونا گفت: من اگه جای تو بودم نمیخواستم سال دیگه رو ببینم! بعدش بقیه اشون زدن زیر خنده. خیلی خیلی وضعیت خجالت آوری بود!


× پریود (عادت ماهانه) شدنهای من همیشه با درد و عذابه به خاطر همین اینجور موقع ها مامانم یادداشتهای موسیقیم رو برام می نویسه بنابراین من PE coz که همیشه آخرین چیزیه که انجامش میدم رو فراموش کردم. وقتی که داشتم دفتر تمریناتم رو به معلم نشون میدادم. یه نگاهی کرد و گفت:باشه، اینبار کاری باهات ندارم چون ابزار و لوازم PE رو نخریدی، اما پریود شدنت هیچ دلیل خوبی واسه انجام ندادن تکالیفت نیست، بهتره بدونی دیگه یه همچین عذری پذیرفته نیست! به فاصله ی خیلی کمی از اونجا یه گروه از پسرها ایستاده بودن که با شنیدن این حرف همشون از خنده منفجر شدن.... منم از شدت خجالت در حال مردن بودم!!!

× یکی از دختران مدرسه ی ما که خانواده ی خیلی پولداری داره همیشه جشن تولد های پرزرق و برق و باشکوه میگیره و کلی خرج میکنه. امسال هم والدینش برای تولدش 13 تا از بچه های مدرسه رو (این جشن، تولد 14 سالگیش بود و با خودش 14 نفر میشدیم) به رستوران مجلل Sky Tower در Auckland برای صرف ناهار و بعد هم دیدن فیلم دعوت کردن. دوستم برای ناهار دو تا از پسرهای مدرسه رو هم دعوت کرده بود که یکیشون همونی بود که من خیلی خیلی ازش خوشم میومد و وقتی همون پسر دقیقاً اومد جفت من نشست حسابی دست پاچه شدم و قلبم تند تند میزد. موقع سفارش غذا من اصلاً درست و حسابی به لیست غذاها نگاه نکردم، یه نگاه سطحی کردم و چشمم به خوراک ماهی غزل آلا با سس تاتار افتاد. با خودم فکر کردم وایییی من که قزل آلا دوست دارم حالا ببین با سس تاتار چقدر خوشمزه تر هم میشه...... ولی! اَه اَه... وقتی آوردن دیدم چند تا تیکه ماهی نپخته و خیلی خیلی بدمزه توی دیس غذای منه! به هر حال مجبور شدم وانمود کنم که غذا خیلی خیلی خوشمزه ست و تا ته بخورمش... قیافه ام حسابی دیدنی بود!!!

× تابستون سال پیش منو دوستم یه دیوونه بازیه حسابی درآوردیم. من واسه ی یک ماه بین فیلم هری پاتر و جام آتش استراحت داشتم تا هر کاری که میخوام انجام بدم و دوستم سعی کرد پائین موهای منو صورتی کنه که نتیجه ی کار یه رنگ خیلی خیلی وحشتناک بود... شاهکاری بود واسه خودش! اصلاً هیچ شباهتی به رنگ صورتی نداشت. واقعاً بی ریخت بود. من به معنای واقعی کلمه مجبور بودم به مدت سه هفته روزی سه بار موهامو بشورم تا شر اون رنگ مسخره رو کم کنم.

× وقت ناهار به بوفه ی مدرسه رفتم و یه رول سوسیس و یه قوطی کوک خریدم. وقتی خانم فروشنده میخواست قوطی کوک رو به من بده خیلی اتفاقی قوطی از دستش ول شد و روی زمین قل خورد. اون خانوم رفت دنبالش و از زمین برش داشت و وقتی داشت بهم میدادش اخطار کرد که یه مدتی صبر کنم بعد بازش کنم! خوب... من خیلی زود رول کوچیک سوسیسم رو خوردم و شروع کردم با دوستم قدم زدن . بهرحال من یادم رفت بود که نباید قوطی کوک رو به این زودی باز کنم. وقتی یه دور تو حیاط مدرسه زدیم بی هوا درش رو باز کردم... یهو سر قوطی منفجر شد و تمام کوک موجود توش، ریخت روی بلوز سفید مدرسه ام!!! و تقریباً تمام پسرهای اون اطراف این منظره رو دیدن.... واقعاًً خیلی خیلی وضعیت ناجور و خجالت آوری بود!!!!

× هنوزم اولین باری رو که یکی از پسرهای مدرسه ازم خواست باهاش بیرون قرار بذارم به روشنی یادم میاد. خییییلیییی خجالت کشیده بودم. همینجور خیره نگاهش میکردم و نمی تونستم چیزی بگم. بعد از چند لحظه سکوت فقط تونستم با تمام قدرت فرار کنم....(خنده)

× به عنوان یه بازیگر سخت ترین کار برای تو جلوی دوربین چیه؟
اما: ممکنه به نظر شما این مسخره بیاد... من میتونم جلوی دوربین دیوونه بازی دربیارم، گریه کنم، داد بکشم و تقریباً هر کاردیگه ای که فکرشو بکنید انجام بدم ولی وقتی میخوام بخندم و خنده ام هم واقعی جلوه کنه، جداً مصنوعی از اب درمیاد. خیلی خیلی با این موضوع درگیرم. بعضی وقتها هست که موقع فیلمبرداری ما یه چیزی اشتباهی از دهنمون می پره و کارگردان کات میده چون من و دن و روپرت شروع میکنیم به خندیدن و نمیتونیم جلوی خنده امون رو بگیریم. ولی وقتهایی که شما جلوی دوربین ایستادید و کارگردان میگه "حرکت" و در اون صحنه از شما میخوان که بخندین در اون لحظه خندیدن غیرقابل امکانه. هیچ محرک خنده ای وجود نداره. این یکی از عیب های منه!!

× کار کردن توی فیلم چهارم مثل بقیه ی فیلمها بود؟
اما: نه، جدای از روش ساخت فیلم. فکر کنم از یه نظر کار کردن با کارگردان های مختلف یه شانس بزرگه، واقعاً جالبه چون هر دفعه اونا چیزای جدید رو به من یاد دادن. من چیزای خیلی زیادی از اونا یاد گرفتم. من عاشق سفر به زیر دریا و استفاده از دستگاه تنفس غواصی هستم بنابراین قبلاً مدرک شنا رو گرفته بودم اما در زیر آب مراحلی از ما میخواستن انجام بدیم که ما مجبور بودیم بخاطرش مدرک PADI رو بگیریم تا بتونیم از دستگاه تنفس غواصی استفاده کنیم. چیزی که من قبلاً هیچوقت انجامش نداده بودم و یا کارهای دیگه ای مثل این!

× وقتی برای گذروندن با دوست پسر داری؟ اصلاً دوست پسر داری؟
اما: نه، در حال حاضر نه. اگه بخوام صادقانه بگم من وقتی برای گذروندن با دوست پسر ندارم چون واقعاً سرم شلوغه. روزها بلنده ولی وقتهایی هم که سر فیلمبرداری نیستم مجبورم به مدرسه برگردم. من امسال به یه مدرسه ی کاملاً دخترونه اومدم و گزینه ی زیادی واسه انتخاب ندارم. با پسرهای زیادی ارتباط دارم که دوستهای خیی خوبی واسه من هستن، ولی دوست پسرم نیستن.

× بخاطر شهرت زیادی که بدست آوردی والدینت محافظت بیشتری ازت میکنن؟
اما: فکر کنم مامانم خیلی بادقته و شدیداً مواظبه که من زندگی نرمالی داشته باشم. من اجازه دارم هر روز پیاده به مدرسه برم و برگردم. میدونم چطور باید سوار اتوبوس و مترو بشم و از تونل عبور کنم. اون خیلی خیلی سعی میکنه منو خاکی و معمولی بزرگ کنه.

× فکر میکنی رون و هرمیون آخرش به هم میرسن؟
اما: باید بگم وقتی داشتم شاهزاده ی دورگه رو می خوندم همش با خودم فکر میکردم "بخاطر خدا هرمیون و رون، میشه این مسخره بازیها رو تموش کنیم؟ میشه لطفاً به همدیگه برسیم؟ این موضوع آخرش منو دق میده!" اگه در پایان داستان اتفاقی برای این دو تا نیوفته و بهم نرسن من حسابی ناراحت و ناامید میشم. کلاً من دلم میخواد جفت شدن رون و هرمیون رو ببینم و خیلی مایلم هرمیون از هوشش برای انجام کارهای بزرگتر و باحالتر استفاده کنه. عاشق اینم که اون کارهای هیجان انگیز انجام بده.

× دلت میخواد با دن یا روپرت جفت بشی؟
اما: اوه، خدای من نه! واقعاً نه! صادقانه میگم، من با دن و روپرت یه رابطه ی کاملاً خواهرانه دارم و اونا برای من درست مثل برادر هستن. مثل این میمونه که شما با برادرتون در مورد بوسه و عشق بازی صحبت کنید. این خیلی مسخره و زشته. خیلی عجیب غریبه... اصلاً خوب نیست.

× اگه دیگه نتونی در فیلم های هری پاتر بازی کن، چه حسی نسبت به کس دیگه ای که نقش هرمیون رو بازی میکنه داری؟
اما: خدا نکنه! مطمئناً از این موضوع متنفرم! خیلی واسم دردناکه چون قسمت خیلی بزرگی از شخصیت من الآن در هرمیون نهفته ست. من از نظر احساسی و اخلاقی خیلی نسبت به هرمیون احساس نزدیکی میکنم -البته میدونم که جی.کی.رولینگ این شخصیت رو نوشته- ولی احساس من اینه. به هر حال بخشی از شخصیت هرمیون در فیلم ها رو من بهش دادم بنابراین اگه کسه دیگه ای این نقش رو بازی کنه واسم خیلی عجیب غریب و ناراحت کننده ست!

× بدترین لباسی که مجبور شدی برای نقش هرمیون بپوشی چی بود؟
اما: شاید بدترینشون -در این فیلم آخر- بلوز پشمی و دامن پیچازی که بی نهایت تنگ بودن. جداً غیر قابل تحمل بود.

× اجازه داری بین فیلم چهره ات رو تغییر بدی؟
اما: زمانی که مطمئن بشم اونا برای فیلمهای دیگه به من احتیاج ندارن، اجازه دارم هر کار دلم بخواد بکنم. البته فعلاً کارای کوچیک عیبی نداره. من این هفته دارم گوشم رو سوراخ میکنم.

× بیشترین ولخرجی ای که کردی چی بوده؟
اما: من واسه خودم یه لپ تاب خریدم، مطمئناً بزرگترین ولخرجی ای بوده که از زمان بازی در فیلم های هری پاتر کردم. البته من واقعاً به پولم دسترسی ندارم، اون پولها تا 18 سالگی من در بانک نگهداری میشن و تا اون موقع ابداً دست من بهشون نمیرسه و همونجا می مونن.. تنها وقتهایی که من میتونم از پولم برداشت کنم موقع لباس خریدن برای بزرگداشت و اکران فیلمها و یا یه همچین مواردی هستش.

× موقع باس انتخاب کردن، از طرف طراحهای لباس چیزای مجانی یاد میگیری(خنده)؟
اما: نه، فکر کنم این کارا برام خیلی زود باشه. البته امیدوارم بزودی یه چیزایی واسم بفرستن تا منم یاد بگیرم!